دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم از ریحانه با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاهپوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجهی مرد سیاهپوش وسط پذیرایی خونهشون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازهست. یلدای ما با تمام خامیها و بی تجربگی وارد زندگی میشه. عاشق، خسته، دلبسته. بیاید ببینیم یه زن چطور توی سالها پخته و باتجربه میشه.
خلاصه رمان من به عشق و جزا محکومم
هوا سرد بود، سرد سرد. نمی دونستم سردی از هواست، از زمین یا از اتاقک کوچیک و خفه ی محضر و یا شاید این سردی از درون خودم بود! ساعت نه صبح سه شنبه قرارمون بود، گفته بود از ماموریت برگرده مستقیم میاد اینجا، گفته بود سریع از این همه درد و رنج من رو خلاص میکنه اما… اما ساعت نه و ربع صبحه و اون هنوز سایه ش هم این اطراف نیفتاده. میشه نیاد؟ میشه دلش نخواد بیاد؟ میشه لج کنه و نیاد؟ این همه بیتابی و بی قراری برای ربع ساعت دیرکرد منطقی نبود.
اما من بیست ساله کجا و منطق کجا؟ آروم و قرار نداشتم، هیچ موقعیت مناسبی برای یک جا آروم قرار گرفتن از مغزم مخابره نمیشد، عجب مغز معیوبی. می نشستم اضطراب بلندم می کرد، می ایستادم پاهای کم جونم سعی در زمین زدنم داشتن! من از این به بعد قراره چطور آروم شم؟ اصلا آروم میشدم؟ اون هم بدون… -دخترم بیا این رو بگیر. سر دفتردار محضر بود. پیر و مهربون با ریش های سفید و بلند با لبخند کم جون روی لبش.
خیلی ها مثل تو میان اینجا که هنوز از تصمیمشون اطمینان ندارن. نگاهم کشیده شد به تسبیح فیروزه ای رنگ آویز شده بین دست های پر چروکش. -بیا ذکر بگو آروم شی. خرامان خرامان و بی هیچ عجله ای سمتش کشیده شدم، من هیچوقت نمی تونستم برخلاف میل بزرگترها کاری انجام بدم. همیشه حس می کردم اگر برخلاف میلشون کاری کنم دچار عقوبت بزرگ و دردناکی میشم. -بگیر بابا جان -ممنون پدرجون. روی تک صندلی چرک گوشه ی سالن نشستم…