دانلود رمان نگار (دوجلدی) از فرشته حیدری و فرشته ادیب با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگار دخترکی ساده که قربانی هوس یک شبهی فرهاد میشه و به دست ناعدالتیهای روزگار از کانون گرم خانواده طرد میشه و با بچهای چند ماهه آواره ی بی کسی میشه. فرهاد مردی لاابالی و خشن و سخت گیر و نگار دختری بیگناه، مظلوم و بیپناه…
خلاصه رمان نگار
بعد از ۴۵ دقیقه از حمام دل کندمو اومدم بیرون .مانتو سرمه ای سادمو با شال و شلوار مشکی پوشیدم و کوله ی مشکیمو برداشتم و از اتاق بیرون امدم که دیدم فرید پسر عمو علیرام توی سالن نشسته. جلو رفتم و سالمُ علیک گرمی کردم که به همان گرمی پاسخ گرفتم. فرید ۲۳ سالش بود و حقوق میخوند پسر خوش چهره و خوش تیپی بود. نگاه کوتاهی به دور سالن انداختم که دیدم نیما از دستشویی درحالی که دستای خیسشو با شلوارش پاک میکرد بیرون اومد و نوید برادر ۲۷ سالم با یک سینی چایی از اشپزخانه خارج شد.
سلامی زیر لبی به نوید کردم فکر کنم تازه از سر کار اومده بود .ولی او بلند جوابمو داد و گفت: نوید_کُجا به سلامتی؟ _تولد هیواس دارم میرم خونشون. نگاه کوتاهی بهم انداختو گفت: نوید_همه دخترن دیگه؟!!! با صدای آرومی گفتم: _بله… نوید_ باشه پس برو ،میخوای برسونمت؟ _نه ممنون ،دوست دارم پیاده برم. نوید_باشه. خدافظی کردمو به سمت جا کفشی رفتم که صدای نیمارو که خطاب به فرید می گفت شنیدم: نیما_ فرهاد کجاست؟ فرید_امشب مهمونی دعوت بود منم حوصلم سر رفته بود اومدم اینجا.
نیما_خوب کاری کردی اتفاقا منم چهار پنچ تا تمرین فیزیک دارم دستتو میبوسه. صدای خنده نوید و شنیدم و دیگه واینَسادم گوش بدم و راهی خونه هیوا اینا شدم. درسته خونمون تو بالا شهره ولی این خونه ارثیه پدرم از پدرش یا به عبارتی ناپدری اش هست. خب واضح تر اینکه مادربزرگم اول با آقا محمد ازدواج کرد و حاصل اون ازدواج ۴ ساله یه پسر بچه ۲ ساله به اسم علی شد یعنی پدرم. به گفته بابام قدیم رسم بوده وقتی زَنی همسرش فوت می کرد اگر اون مرد برادر داشته باشه باید اون زنو عقد کنه…