دانلود رمان کلبه خون از نیمان_خ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان درباره دختری به نام لیاست که خانوادشو از دست داده و تنها زندگی میکنه …اما در یک شب همچی تغییر میکنه و دختر از دنیای خودش به دنیای دیگه ای سفر میکنه و با معشوقه ی خودش آشنا میشه…
خلاصه رمان کلبه خون
با صدای پچ پچ وار چند نفر چشم باز کردم اما صداها برام گنگ و نامفهوم بود. بعد از چند دقیقه صدایی مثل بسته شدن در اومد و بعد همجا ساکت شد. همونطور گیج بودم که با دستی که به صورت نوازش به سرم کشیده شد. هوشیارتر شدم اره من این دستو میشناختم این نوازش ها فقط… فقط… حتی تر شدن چشم هام رو پشت پلک های بسته ام هم میتونستم تصور کنم چشمامو که باز کردم همه جا تار بود اما بعد از چند ثانیه کم کم دیدم بهتر شد دستی که به سرم کشیده میشد رو دنبال کردم تا به چهره مهربون مادربزرگ رسیدم. با تعجب نگاهش کردم خدایا باورم نمیشد. مگه… مگه… مادربزرگ نمرده بود.
پس چطوری الان اینجا نشسته نه… نه این امکان نداره حتما خابه. دستمو به سمت صورتش بردم و لمسش کردم واقعی بود خیلی واقعی چشمه اشکم جوشید اشکام بی اختیار روی صورتم ریخت و توی آغوش مادربزرگ پریدم.دلم خیلی براش تنگ شده بود اون تنها کسم بود و حالا که میدیدم زنده اس واقعا شوکه بودم همونطور که توی بغلش گریه می کردم لب های خشکیده مو از هم باز کردم و گفتم: ما…مامان بزرگ …هع…هع …تو…هع ..کجا…بودی..هع و دیگه نتونستم ادامه بدم گریه بهم امون نمی داد. مادر بزرگ دستشو نوازش وار روی سرم کشید و با لهجه ی خاص خودش گفت:
هیییش دخترکم آروم باش هیششش. تقریبا چتد دقیقه ای بود که که تو بغل مادربزرگ گریه می کردم ولی نه کافی بود باید ازش می پرسیدم که چطوری زنده اس: مامان بزرگ ش..شما کجا بودین این همه مدت چرا ..چرا مادربزرگ حرفمو قطع کرد و گفت: ببین دخترم من باید خیلی وقته پیش این حقیقت رو بهت می گفتم اما فکر می کردم که توی دنیای انسان ها جات امنه و دست کسی بهت نمیرسه اما اشتباه می کردم اوم ببین لیا دخترم من مادربزرگ تو نیستم و سرشو بالا اورد تا واکنشم و ببینه ولی من فقط منگ نگاهش می کردم. تازه نگاهم به اشک داخل چشم هاش افتاد، چرا داشت گریه می کرد…