دانلود رمان بی چهرگان از الناز دادخواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی میشه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانوادهاش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم میزنه تا اینکه بچهای عجیب پا به بیمارستان میذاره. بچهای که پدر و مادرش به دلایل نامشخص کشته شدن. با کنجکاوی رویا اون از طریق پرستارهای بخش حرفهایی در مورد محله ای در حاشیه شهر میشنوه که افراد ساکن محله دعانویس هایی با موکل هستن که مراسمات عجیبی رو انجام میدن.
خلاصه رمان بی چهرگان
توی بخش خوبی افتادی. خیلیا دوست دارن همون اول به بخش اطفال منتقل بشن اما یادت باشه سروکله زدن با بچه ها ممکنه سخت باشه. باید صبور باشی چون بچه ها مثل بزرگترها عاقل نیستن و درک چندانی از شرایط ندارن همینطور کم طاقت تر هستن. متوجه ام. به بخش مالی سر نزدی نه؟ بعد از اینکه واحدت رو نشونت دادم برو بخش مالی، بعدش هم برای ناهار میتونی بری. از فردا ساعت ۶ صبح برای شیفت اینجا باش.
انتهای راهرو دست راست به استیشن پرستاری منتهی میشد، استیشنی با دیوارهای آبی و کانتری با طرح چوب، روی زمین سرامیکی سفید هم طرحی شبیه به قطرههای آبی رنگ دیده میشد که به سمت راهروهای هر طرف ادامه داشت و مسیر رو نشون میداد. نوارهای رنگی مخصوص هر بخش هم برای راهنمایی بیمارها دو طرف راهرو دیده میشد.
تابلوهای بزرگی از توصیه های ضروری پزشکی روی دیوارهای استیشن دیده میشد و ساعت شبنمای آبی آسمونی هم درست جایی که از همه جا بهش دید داشت، نصب شده بود. پشت کانتر دو زن نشسته بودن، یکی مشغول یادداشت روی برگه ها بود و دیگری مشغول صحبت با تلفن. خانما خسته نباشید.سر هردو بالا اومد و نگاهشون روی معینی نشست. زن مسنتری که مشغول صحبت با تلفن بود، با جدیت صحبتش رو تموم کرد و گوشی رو قطع کرد. خسته نباشی معینی جان.