دانلود رمان داری میری از maral_hsi با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مارال دختر فقیریه که سختیای زیادی کشیده. از سر تنهایی به مجازی پناه می بره و با پسری به اسم امیر آشنا میشه. غافل از اینکه نمی دونسته امیر یه اربابه. همه چیز از اون زمانی عوض میشه که امیر عاشق مارال میشه و پول طلب کارای پدر معتاد و قمار باز مارال رو پرداخت می کنه. اما عوضش از پدر مارال می خواد دخترشو به عقدش دربیاره با اینکه عشق امیر یه طرفس…
خلاصه رمان داری میری
با استرس به گوشیم ور می رفتم. اه لعنتی! نمی تونم زنگ بزنم! شارژ تموم کرده! با ناامیدی سرمو چرخوندم سمت رویا و گفتم: شارژ ندارم! یکم مکث کرد و بعد گوشی اپلشو از جیب کیفش در آورد: بیا باهاش زنگ بزن. نگاهم که به گوشیش خورد حسرت خوردم. چی از رویا کم داشتم؟ شونه ای بالا انداختم و گوشیشو گرفتم و سریع زنگ زدم به تلفن خونه. با استرس با نوک کفشای آل استارم به زمین ضربه می زدم. صدای بوق رو اعصابم بود. بالاخره بعد از پنج بوق صدای مامانم بلند شد: بفرمایید؟
آروم گفتم: سلام مامان، مارالم. لحنش عوض شد، عصبانی بود: تویی؟ با گوشی کی زنگ زدی؟ چرا انقدر دیر کردی؟ میدونی پدرت بفهمه چه بلایی سرت میاره؟ نفس عمیقی کشیدم: مامان خواستم بگم ممکنه یکم دیر برسم خونه اخه من با رویا بر می گردم. حدود دو دقیقه مکث کرد ولی بالاخره به حرف اومد: برو خداروشکر کن پدرت خونه نیست! معلوم نیست دوباره رفته چه گندی بزنه و این بار به چند نفر بدهکار شه. زود بیا خونه شر درست نکن دختر! نفس راحتی کشیدم: چشم مامان! و سریع تماسو قطع کردم.
رویا با خنده گفت: چیه انگار از هفت خان رستم گذشتی دختر! آروم باش! لبمو گزیدم و تو دلم گفتم: د آخه تو که هیچی از پدر من نمیدونی! هیچی از زندگی من نمیدونی! همینجوری که تو فکر بودم مشغول رفتن به سمت خونه شدم و رویا هم جفتم حرکت می کرد. خونه ما و رویا اینا دو کوچه با هم فاصله داشت. یه زمانی وضع مالی ما بدک نبود و بابا و مامانم با کمک پدربزرگ پدریم تونستن یه خونه نقلی تو یه محله متوسط تهران بگیرن. خداروشکر که این خونه رو هنوز از دست ندادیم….