دانلود رمان رحیل از نازیلا فردین فر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رحیل داستانی با الهام از واقعیت، قصه راحیل، قصه علاء، قصه ی درد های پنهان و رازهای مگو، قصه ای شاید از دل زندگی خودمان…
خلاصه رمان رحیل
پشت میز اتاقم نشسته بودم و در حالی که آرنج به میز تکیه داده بودم با انتهای خودکار ضربه های یکنواخت روی میز می زدم… درست همزمان با ضربات نبض دار سرم… هنوز بابت مشاجره صبح با مینو اعصابم متشنج بود. بابت آن بحث های تکراری بی سرانجام. بحث بین رفتن و ماندن. خواستن و نخواستن. بین اصرارها و انکارهای ناتمام… نگاه ماتم را به تصویر ماتم در شیشه ی میز دوخته بودم و به انتظار زمان میکشتم تا زمان سرکشی به بیماران شود بلکه کمی از این فضای فکری درهم و برهم دور شوم. ناگهان با صدای باز شدن بی مقدمه ی در شانه هایم بالا پرید و سرم بالا رفت. با دیدن شاهرخ
ابروهایم هم بالا رفت. متعجب به صورت سرخ و چشمان به خون نشسته اش زل زده بودم که با چند گام بلند خود را به میز رساند و بی حرف و توضیحی توپید _قرارمون چی بود؟ متوجه حضور بی موقع و منظور حرف بی ربطش نشده بودم که اخم کرده جواب دادم _یادم نمیاد قول و قراری باهم داشته باشیم. دست به کمر زد و با لحن گزنده ای طعنه زد: پس احتمالا فراموشی گرفتی. واقعا حال و حوصله ی اره دادن و تیشه گرفتن با این آدم معلوم الحال را نداشتم. خودکار را تقریبا روی میز پرت کردم و در حالی که عقب می کشیدم با حالت بی حوصله ای نجوا کردم: چی میخوای شاهرخ؟
پیش تر آمد دستانش را روی میز ستون تنش کرده به سمتم خم شد. صدایش گرفته و خشدار بود وقتی چشم به چشمانم دوخت و شروع به صحبت کرد _دفعه ی قبل اومدم سراغت با ادب، با احترام ، با خواهش ، با تمنا ازت خواستم خودت محترمانه قید کار تو این بیمارستان رو بزنی… گفتم من معذبم… گفتم شبا خواب ندارم… گفتم اعصاب و روانم ریخته بهم… گفتم این شهر الی ماشاالله بیمارستان خوب داره که مطمئنا همه خواهانتن… ازت خواهش کردم… حوصله ام را سر برده بود که میان کلامش رفته، حرصی گفتم _منم گفتم بخاطر توهمات تو موقعیت کاریمو خراب نمی کنم…