دانلود رمان زروان از م_مطلق با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته…
خلاصه رمان زروان
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.. تو گرمای تابستون داشتم هلاک میشدم . ماشالله مترو هم که هیچوقت یه صندلی خالی نصیب ما نمیشه. به در مترو تکیه زده بودم و به تیکه روزنامه ی کنده شده ی همشهری نگاه میکردم برای بار سوم به اگهی خیره شدم، پرستار تعدادی بچه، آشپزی و دارای مدرک لازمه و اینا می خواست خدایا یعنی برای بار اوله میبینم یه جا به انگشتان پر هنرم نیازمنده. یعنی حال میکنم اینجا هم برم بگن نه… سابقه ی سرآشپزی رستوران البرز و فوق لیسانس روانشناسی کودک دیگه واقعااا چی میخوان ؟
همین که در مترو باز شد یه ایل ادم ریخت تو یا صاحب مترو ! چه وضعیه اخه ؟؟؟ از مترو که اومدم بیرون به مهناز زنگ زدم که بعد از سه بوق برداشت: -باز چی شده ؟ -ای مرده شورتو ببرن که من بخاطر دانشگاه ازاد خانوم مجبور برم پرستاری بکنم. -بوس ارتیستی رو گونت خواهرم ! کار که عیب نیست ؟! هست؟؟ -راست میگی خودت کار کن ورپریده. -نه دیگه شما پیشکسوتی شما باس پیش قدم شی.-گربه ی نیر خانوم چنگ بزنه به صورتت نسناس… کجایی حالا؟ -کجا باشم؟ خیاط خونه م. -باریکلا دوخت و دوزم میکنی؟
-نه با ندا نشسته بودیم حرف میزدیم. حالا رفتی سر کارش؟ -نه بابا دارم میرم .ونکه .پیرم در اومد تو این مترو بابا. ببین برام دعا کن این یکی ردیف شه. دیگه حله… -دعا کنم چی به من میرسه؟ -ای … لعنتی … سگ خور واسه توام یه چی میگیرم با اولین حقوقم. -جوشن کبیر یا زیارت عاشورا؟ -تو فاتحه شو بخون بقیه ش رو خدا کریمه! -باشه جونی… گلی حواست به خودت باشه یه وقت اگه مسخره نباشه بخوان بریزن سرت یه بلایی سرت بیارنااا. -تو خوش رگ بودی قبلا اینو میگفتی نه الان که یه خیابون بیشتر نمونده…