دانلود رمان عمارتی برای عاشقی از ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گندم تخس ترین دانش آموز کلاس سر یک لج و لجبازی مجبور است در سن ۱۳ سالگی به عقد آقا معلم جذاب و خشن کلاس در بیاید اما خدا به داد آقا معلم که به جای همسر داری قرار است بچه داری کند و سر از دست گندم شیطون که حتی سر کلاس هم اورا حرص میدهد سر به دیوار بکوبد…
خلاصه رمان عمارتی برای عاشقی
روبه روش نشستم با خنده نگاهم کرد و با عشوه موهای بلوندشو پشت گوشش زد: چی شده اقا جمال یادی از ما کرده؟! _بده بخوام به دختر عمم سر بزنم؟ شونه ایی بالا انداخت: نه بد نیست فقط تعجب اوره. _خودمو به جلو خم کردم کجاش؟ اون خودشو جلو کشید تا دیروز به من محل نمی دادی امروز باهام اومدی بیرون. تو گلو خندیدم و ابرویی بالا انداختم: اگه میخوای برم؟ _واا دیوونه شوخی کردم. جرعه ایی از قهوه مو نوشیدم چشمکی بهم زد. _شنیدم تو روستا درس میدی از کی تا حالا تو معلم شدی؟؟ مگه شغل تو بازاریایی نیست؟؟ از این همه سوالاش کلافه شده بودم. _واسه یه سری از
کارا مجبور شدم برم روستا. یه آهان گفت و یکم از کیکشو خورد سپس چشمکی زد: نکنه عاشق یه دختر روستایی شدی؟؟ با اینکه لحنش به شوخی بود اما واسه من حقیقت داشت. اره من همه ی این کارا رو واسه گندم کردم. _من؟؟ _اره تو. آرنجمو رو میز گذاشتم: نه جدیدا یه دختر شهری دل منو برده ابرویی بالا انداخت: اون دختر کیه؟ از این همه دروغ متنفر بودم.. _تو. خودشو به جلو خم کرد معلوم بود تعجب کرده ابرویی بالا انداخت : جدی؟ _اهوم، دوست نداری؟ نیشخندی زد: یعنی میخوای باور کنم جمال؟ مکثی کرد و ادامه داد: بهتر نیست بری سر اصل مطلب؟ شونه ای بالا انداختم:
الان هم سر اصل مطلب هستیم. چشم غره ایی بهم رفت. _رو سر من شاخ مییینی هوم؟؟ چی شد وقتی دایی مرد _ اومدی سراغ من؟؟ در حالی که قبلش کوچیک ترین محلی به من نمی ذاشتی! باهوش تر از این حرفا بود… پدرجان اخر عمری چی از جون من می خواستی که این خواسته رو نوشتی اخه. _اگه اینطور که تو میگی باشه حتما دلیلشم میدونی دیگه. چشماشو ریز کرد: عجب. مامان گفته بود عمه اینا نمیدونن ما فهمیدیم اونا پولا رو کشیدن بالا ولی طلا از چی حرف میزد؟ یهو دیدم کیفشو برداشت و بلند شد: من میدونم تو منو واسه خودم نمیخوای حتما یه چیزی شده که اومدی طرف من…