دانلود رمان زیر خط فقر از نیلوفر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زیر خط فقر روایت گر دختری است زجر کشیده کسی که از فقر، تن به کارای بد داده ولی سرنوش چیز دیگه ای رو براش رقم میزنه آشنایی با مرد مرموزی که رحمش رو می خواد… برای داشتن یه بچه که سرآغاز زندگی مشترک این دو نفر میشه زندگی مشترک یه بدکاره و یه پلیس!
خلاصه رمان زیر خط فقر
دستم میسوخت و سرم درد می کرد درد دیوونه کننده ای بود چشم هام رو به سختی باز کردم خشکی لب هام رو بدون اینه هم حس می کردم لب زدم، _آب میخوام… لیوان آبی جلوی دهنم گرفته شد و بعدم سرم کمی بالا اومد، نگاهی به دختر چادریه انداختم پس منو آورده بود بیمارستان خوردن ابم که تموم شد تشکر کردم کلی توی زحمت افتاده بود سرم باندپیچی شده بود و سرمی هم توی دستم بود روم رو سمت دختره کردم و گفتم: _خیلی توی زحمت افتادی. هزینه بیمارستان چقدر شد؟ لبخند بانمکی زد و گفت: _حرفشم نزن. تا روز بعد توی بیمارستان تحت نظر بودم و اون دختر که فهمیدم اسمش
فاطمه ست، مراقبم بود بعد ترخیص شدنم قبول نکرد که با آژانس برم و با ماشین خودش منو رسوند ناگفته نماند که از دیدن فراری سفید رنگش برگ هام ریخت! دم در خونه طبق معمول خر تو خر بود و کل بچه ها و نوه های حبیبه اومده بودن بحث سر تقسیم ارث بود وگرنه به شخصه ندیدم کسی از مرگ حبیبه ناراحت شده باشه همه میگفتن خداروشکر مرد راحت شد! سری به نشونه تاسف تکون دادم و به فاطمه گفتم: _بیا تو. یه کلبه درویشی ناقابل دارما. فاطمه لبخند نمکی ای زد و گفت: _من که تعارف نمیکنم. معلومه میام. تنها چیزایی که توی خونه موجود بودن چایی خشک و چند تا
شکلات بود، حتی قند هم تموم کرده بودم. کتری رو روی پیک نیک گذاشتم و خودم کنار فاطمه نشستم _خب فاطمه خانم صفا آوردی به خونه ما. خندید: _جدا؟ خودم می دونستم. فاطمه دختر خاکی و با معرفی بود. با توجه به وضع مالیش اصلا پز نمی داد یا منتی سرم نمی ذاشت و وقتی ازش علت کارش رو پرسیدم گفت که یه بار همچین اتفاقی براش افتاده و اون موقع کسی رو نداشته که کمکش کنه. کلی با هم حرف زدیم و وقتی چایی آوردم از شکلات ها به جای قند استفاده کردیم. وقت رفتن، فاطمه شمارش رو روی کاغذ برام نوشت _خوش حال میشم زنگ بزنی. دختر خوبی هستی….