دانلود رمان حس پنهان چکاوک از ا. اصغرزاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان حس پنهان چکاوک،گاهی مجبور می شوی کاری را انجام بدهی که بعد با خودت زمزمه کنی: -شاید تمامِ من در بغضی ناتمام شده است! -دختری که بخاطرِ نداشتنِ پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغهی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره!
خلاصه شده است! -دختری که بخاطرِ نداشتنِ پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغهی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره!
خلاصه رمان حس پنهان چکاوک
با زنگ دوبارهی پری چکاوک به خودش اومد و جواب داد:-سلام پری الان آدرس میدم بیزحمت بیا دنبالم، منم تا بیایی نمازمو بخونم فعلا! و بدون اینکه مجال بده پری حرفی بزنه قطع کرد و بعد از اینکه آدرس رو براش فرستاد، بلند شد، شال و چادرش رو سرش کرد و با باز کردن جانماز به نماز ایستاد. نمازش که تموم شد مثل همیشه شروع کرد به دعا و راز و نیاز! بعد از آخرین صحبتش با خدا بلند شد و چادر و شالش رو تا کرد و همراه جانمازش داخل کمد گذاشت و مانتو آبی با شلوار لی و شال مشکی اش رو برداشت.
بعد از اینکه کامل حاضر شد،کمی ادکلن به خودش زد و تنها آرایشش شد کمی رژ و نرم کننده! موبایل و کلید و کارت بانکی که کامران برایش گذاشته بود رو داخل کیفش انداخت و از پلهها پایین رفت،نمی خواست از کارت بانکی کامران استفاده کنه اما محض احتیاط همراهش برداشت، تازه سوار آسانسور شده بود که پری زنگ زد و گفت پایین مجتمع منتظرشه! چکاوک، الان میامی زمزمه کرد و قطع کرد، آسانسور که ایستاد پیاده شد و با قدمهایی منظم از مجتمع خارج شد، وارد حیاط که شد پری رو دید.
براش دستی تکون داد و درو باز کرد و بیرون رفت، سوار ماشین پری شد و هردو همدیگه رو تو آغوش گرفتن، پری با لبخند چشمکی زد و گفت: -چه خوشگل شدی امروز! چکاوک مشتی آرام حواله ی بازویِ پری کرد و گفت:- راه بیفت بابا حرف مفت نزن! پری با خنده چشمی بلند گفت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد قصد داشت چکاوک رو به بهترین پاساژ تهران که گاهی با مهران به اونجا میرفتن و ولخرجی می کردن ببره! تا رسیدن به اولین خیابان اصلی هردو ساکت بودند…