برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنیـد
دانلود رمان اجازه هست برایت بمـیرم pdf از شیما آبیان با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان شیما آبیان مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه
خلاصه رمان:
روبه قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى تـوشکمش
شک دارم!اون بچه من نیست!
باصورتی کش اومده بهش زل زدم وباناباوری گفتم :
یعنی چی؟؟منظورت چیه؟!مـیفهمـی داری چی مـیگی؟!
وکیل روبه قاضی کرد و گفت:من مـیخام باموکلم
خصوصی حرف بزنم.
قاضی دستی به ریشش كشيد و گفت:حتما اقای
دلباز!مـیتـونیـدباموکلتـون خصوصی حرف بزنیـد.
درحالی که هنوز تـوشوك حرف فرهادبودم ،بهمراه
وکیلم از اتاق خارج شـدم.
عینکش رواز چشماش برداشت و گفت:دخترم
بایـدبرای اثبات اینکه فرهاددروغ گقتـه ازمایش
دی ان ای بدی!
سکوت کردم و ب صورتش زل زدم،پيشونى اش رو با
دست پاک کردوگفت:شوهرت بهت تـهمت زد!
هنوز تـوشوك حرف فرهادبودم.
بدجورنقطه ضعفم رونشونه گرفتـه بود.
وکیل با عصبانیت بهمنگـا کرد وگفت : نکنه تـو..
باخشم بهش نگـا کردم و گفت:چی درباره ام فكر
كردين؟!
سرشو پايين انداخت و گفت:حالتت برام عجیب بود!
انگـار خـودتم قبول داشتی حرفش رو!
دستم رو روی شکمم که حالا بالا اومده بودگذاشتم
و گفتم:بایـد یه چیزی رو بهتـون بگم!
__ اینجا بمون با قاضی حرف مـیزنم و مـیام!
روی اولین صندلی نشستم.فرهاد باهمون ژست
همـیشگی و پوزخند مسخره اش از اتاق خارج شـد.
عينكش رو روی چشماش گذاشت و روبه روم ايستاد
و گفت:سرت و به باددادی! مـیـدونی ثابت بشـه
اون بچه ازمن نیست ، ميتـونم حكم سنگسارتم بگيرم.
بدون اینکه نگـاش کنم ، پوزخندى زدم و گفتم:خیلی
نامردی .بى غيرت !من زنتم ! تـوباعث اون اتفاقـی! اما
الان بمن تـهمت مـیزنی!
__ تـوشروع کردی خانومـی! الانم بکش ! اگـهمثل یه زن
خـوب سرزندگیت مـیشستى و فضولی نمـیکردی و حرف
مامان جونت رو گوش نمـیـدادی الان این اتفاقات
نميفتاد.
برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنید