دانلود رمان نفست میشوم ولی اجباری از سحر زکریایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختریه که به خاطر بی اعتمادی مجبور به ازدواج اجباری میشه فرقش با داستانای دیگ اینه که با یه غریبه ازدواج نمیکنه که بخواد عاشقش شه… بلکه با عشقش ازدواج میکنه که فک میکنه بهش خیانت شده و به دختره بی اعتماده… یه عالمه اتفاقای قشنگم میوفته این بین…
خلاصه رمان نفست میشوم ولی اجباری
امروز جمعه است امشبم مهمونی آقای مجد دعوتیم باید حسابی به خودم برسم… حوله رو برداشتم و رفتم حموم. خانوم همتی ؟؟ خانوم همتی : جانم خانوم کوچیک. اون لباس قرمزه که واسه امشب خریدمو بیار به زیور هم زنگ بزن بیاد بگو امشب باید بی نظیر باشم. آقای مجد خیلی دوس داره که من با پسر بزرگش ازدواج کنم البته من کلا به ازدواج فک نمی کردم ولی خیلی دلم میخواد امشب خاص باشم تو چشمشون رفتم پایین تا غذا بخورم یکم جون بگیرم که امشب حسابی عالی باشم غذامو که خوردم زیور هم اومد خانوم همتی؟؟؟ خانوم همتی : جانم خانوم کوچیک؟ به زیور بگو بره تو اتاقم
من دارم میام بعد رفتم آب آناناس خوردم و رفتم تو اتاقم پیراهن قرمزمو پوشیدم نشستم جلوی آیینه و منتظر زیور شدم که کارشو شروع کنه… دیگ واقعا گردنم درد گرفته بود. زیور : تموم شد نفس خانوم. به آیینه نگاه کردم ووووووییییی چه نازی شده بودم یه سوت زدم و لپ زیورم بوسیدمو رفتم پیش بابا. بابا خوبم؟؟ بابا: وای دخترم چه ناز شدیی ماه امشب تویی بدو مانتوتو بپوش بریم. مانتومو پوشیدم و سوار کمری بابا شدیم و نزدیک باغ شدیم… اینکه باغ آرمانه. چیزی نگفتم و وارد باغ شدم مانتومو درآوردم… همه ی نگاه ها برگشت سمت من… رفتم پیش آقای مجد البته پیش ۳ تا
پسراش بود ولی چون پسراش پشت به ما بودن نمیشد دیدتشون سلام عموو جون خودم. سلام دختر ماهم چه ناز شدی تووو. سلام برگشتم طرف صدا وای خدا بگو که دارم خواب میبینم اینکه آرمانه یعنی پسر آقای مجد اینه؟؟ آقای مجد: نفس جان این پسر بزرگم آرمانه. _سس … سس … سلام. آرمان: سلام نفس خانوم. آقای مجد: این پسر دومم آرکامه اینم پسر سومم آریا که دو قولون ۱۰ سالشونه. به هر دوشون دست دادم ولی آرمان با عصبانیت به دستامون خیره شده بود وااینا که داداشاشن چرا همچین میکنه این نکنه واقعا روانیه از اونجا رفتم و نشستم که آرمان اومد کنارم نشست…