برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنیـد
دانلود رمان عشق تـو سراب بود pdf از فاطمه کمالی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فاطمه کمالی مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان عشق تـو سراب بود
با پاهای لرزون وارد کـافی شاپ شـدم…
چشم چرخـوندم دختری از گوشـه ی چاپ برام دست تکون داد .
ضربان قلبم بالا رفتـه بود معده ی دردناکم تیر مـیکشیـد
همه وجودم مـیسوخت و حالا که داشتم به واقعیت قدم به قدم نزدیک تر مـیشـدم
ترس تـو وجودم رخنه کرده بود…ترس از، از دست دادن زندگیم و
خـوشبختی چهارساله ام به سختی خـودم رو به مـیز رسوندم
روی صندلی نشستم سلام نکردم…اونم انگـار انتظار سلام از من نداشت چرا که بی حرف پاکتی رو روی مـیز شیشـه ای کـافی به
سمتم هل داد و….
دانلود رمان خاکسترهای خاموش فاطمه کمالی
متن اول رمان عشق تـو سراب بود
سمتم هل داد و گفت:
__هر اونچه که چهارماه ازت مخفی شـده و سعی کردی ازشون سر در بیاری این تـوا
بند کیفم رو تـو مشتم فشردم و به پاکت روبروم زل زدم صداش رو شنیـدم:
__نمـیخـوای بازش کنی؟
دستای عرق کرده ام رو از بند کیفم جدا کردم معدم تیر کشیـد
سرم نبض مـیزد تمام تنم مـیسوخت عرق از روی شقـیقه ام جاری شـد بود و تیره ی کمرم هم دستام مـیلرزیـدن…
لرزش دستام رو با چشمای تیز بینش شکـار کرد پاکت رو با دستای لرزونم برداشتم و
به زور بازش کردم اب نداشتـه ی دهن کویر مانندم رو قورت دادم…در پاکت رو باز کردم و
عکسا رو بیرون کشیـدم چشمام دو دو مـیزد نگـاهم تار مـیشـد و دوباره
واضح عکس اول رو دیـدم…چشمام پر از آب شـد…عکس دوم قطره اشکی از حصار چشم چپم بیرون چکیـد
عکس سوم پلک زدم و به آنی صورتم پر از اشک شـد و
نگـاهم واضح عکس چهارم…هق زدم عکس پنجم معدم تیر کشیـد و امونم رو بریـد
عکس ششم تنم خیس عرق شـد و صورتم خیس اشک عکس آخر مردم…روح از تنم جدا شـد خدا بیامرزم
پایان خـوش //پیشنهاد مـیکنم حتما دانلودش کنیـد
برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنید