دانلود رمان همراز دل از ریحانه نیاکام با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همراز دختری که در گذشته اتفاقاتی افتاده که پدر و مادرش و از دست میده و با خالش زندگی میکنه و در این بین با آمدن عموی همراز و برگشتن همراز پیش خانواده پدریش و اشنا شدنش با امیرارسلان…
خلاصه رمان همراز دل
با پیشنهاد مهشید به سمت پاتوق همیشگی میریم که بچه ها منتظرمان هستند… ما یک اکیپ شش نفره ایم که منو مهشید و درسا و علی نامزد درسا و بهزاد و سهیل جزو ان هستیم و جای همیشگیمان کافه سهیل هست… شاید قریب به دوسال هست که با انها دوست شده ام و به اندازه خانواده ام برایم اهمیت دارد… خانواده ای که در زندگی من همیشه کمرنگ تر از هر چیز دیگری بوده حتی به معنای واقعی من تارا را هرگز در کنار خودم تمام و کمال نداشته ام.
چون که باید برای زندگی و رفاه حالمان همیشه در حال جنگیدن و کارکردن بوده توقعی ندارم اما من هم محبتم را تماما از دوستانم دریافت میکردم و تاجایی که کاری ازم بر میامد برای انجام دادنش دریغ نمی کردم… خاله تارا برایم خیلی مهم تر از این حرفاست با اینکه مشغله کاری که دارد خیلی بیشتر باشد اما وابستگی من به تنها عضوی که دارم مثال زدنی نیست… من از گذشته چیز چندان زیادی نمیدانم فقط می دانم که پدر بزرگ و مادر بزرگ دارم و یک عمو ودوتا عمه.
این هم از البوم های قدیمی و بعضی از گفته هایی که تارا از گذشته از خانواده پدریم می گفت… از طرف خانواده مادریم فقط تارا را دارم بعد از تصادف مامان بابام پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریمم به فاصله چند ماه بعد از انها میمیرند… مهشید: امروز دیگه خیلی زیاد میری هپروت چته؟ عه … بابا طوریم نیست یکم ذهنم مشغوله داشتم فکر میکردم خب! بهزاد با لبخندی موذی کنج لب هایش گفت: به چی فکر میکردی شیطون؟! هان نکنه به من؟ و حینی که…