دانلود رمان از این همه جا از تکین حمزه لو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به نا کجا آباد می رفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین می داد اما سرعت پژوی سیاه آنقدر زیاد بود که در مقابل باد سر خم نکند. جای تعجب داشت اتوبان که همیشه حتی در آن ساعت شلوغ بود، آن شب خلوت بود و جز تک و توک ماشین هایی که شاید از مهمانی به خانه بر می گشتند، خبری نبود. اما راننده پژو شاید به عادت همیشه در خطوط خالی و خلوت لایی می کشید. همراهش سر خوش و هیجان زده بی آنکه از دیوانه بازی های دوستش بترسد همراهی اش می کرد…
خلاصه رمان از این همه جا
صبح روز بعد، وقتی گیتی به اصرار خواهر وشوهرخواهرش به خانه آمد تا کمی استراحت کند، به محض رسیدن مانتو و روسری اش بیرون آورد و به حمام رفت، از بچگی هم از محیط بیمارستان بدش می امد و بعدها هم هروقت به بیمارستان می رفت احساس بدی داشت بعد از هر عیادت تا به خانه می رسید تمام لباس ها و سروجانش را می شست تا حالش کمی بهتر شود. آب را بی حواس تنظیم کرد و زیر دوش رفت. آن لحظه دلش می خواست خانه لیلی بود تا در جکوزی راحتش لم دهد بلکه گرفتگی پشت و گردنش بهتر شود و درد پاهایش آرام بگیرد، مثل بکسوری که از اولین ضربه حریف گیج باشد،
هنوز خیلی نمی فهمید چه بر سرش آمده، بیشتر گیج و حیران و ناباور این طرف و آن طرف می رفت. هنوز عمق فاجعه را درک نکرده بود زیر دوش بی آنکه حرکتی کند ایستاد و سرش را بالا گرفت سیل اشک ناخودآگاه جاری گشت و با قطرات آب در هم شد. زیر دوش از ته دل فریاد کشید: شایان! مامانی کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه… تو کجا میرفتی که به هیچکس نمی گفتی؟ چکار می کردی که من نمی دونستم! چرا تو اتوبان بودی؟ چرا اون موقع شب اینجا ایستاده بودی از این همه جای ممکن چرا اونجا بودی؟ شایان چرا بی خبر از من رفتی؟ چطور دلت اومد مامانی رو تنها بگذاری، گل من عزیز دل من…
هق هق کلماتش را با مفهوم کرده بود. آب با شدت روی سر و شانه هایش می ریخت و گینی زار می زد، مدتی هق هق کنان فریاد کشید تا کمی آرام شد، تلوتلوخوران حوله تمیزی از قفسه حمام برداشت و بی حواس دور بدنش پیچید. همانطور آب چکان بیرون آمد و ردی از آب روی پارکت های روشن و پولیش خورده بر جاگذاشت. کاری که اگر کسی می کرد فریاد گیتی را درمی آورد و تا تی به دست همه جا را پاک نمی کرد آرام نمی گرفت اما حالا اصلا برایش مهم نبود چه می کند و چه بر سر خانه می آورد، به اتاق شایان رفت و از بوی ادکلن و تن پسرش بغض کرد. تخت مرتب بود همان طور که او همیشه دوست داشت…